۳۶
نمیدانم امثال صوفی چطور از زندگی لذت میبرند؟ چند وقتی است که بدجوری با صوفی گرم گرفته ام. و اگر این یک کتاب بود، این فصلش صوفی نام داشت. با صوفی درباره عشق و جنگ و فمنیسم و چشم سوم حرف زدیم. از این دست مرخرفاتی که هیچ کداممان حالی مان نیست. بیخودی جسارت میکنیم میرویم سمتش. اقلا خود من از فمنیسم یک کلمه شنیده ام و از عشق یک تجربه کج و کوله دارم و از جنگ چهار تا کلیپ دیده ام. درباره چشم سوم هم هیچ چیز. اه خدا. شما که باید خوب بدانید من ابدا اهل این گنده گوزی های فلسفی نیستم. - اگر چه فکر میکنم خیلی حالی ام است! - و این صوفی، وای خدا این صوفی هیچ رقمه دست بردار نیست. این خودش به نوعی بدبیاری است. سان را هم که بهش اضافه کنی میشود بدبیاری اندر بدبیاری. سان هم دختری ترک است که از کمالات کم ندارد. زبان اردو میخواند و سیگاری است. دو شب پیش هم خودکشی کرد. رگ هر دو تا دستش را با یک چیزی زد که البته کار به بیمارستان و بخیه هم نکشید. با دو تا پانسمان روی دست حل شد. و اصلا هم نمرد. تمام چیزی که از دنیا میخواست همان دو تا پانسمان بود که باید روی مچ دستش میخورد که خورد. و حالا هیچ غمی توی دنیا ندارد. سیگار میکشد و سابقه خودکشی دارد. خوشبختی از این بیشتر؟ و حالا یک سوال جالب که برای من پیش آمده این است که چرا دقیقا برای هر دوی اینها من بولد شده ام، برای بقیه نه؟
- ۹۴/۰۹/۲۸