320

320

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۳/۰۸
    ۴۸
  • ۹۴/۱۱/۱۶
    ۴۶
  • ۹۴/۱۱/۱۱
    ۴۵
  • ۹۴/۱۱/۱۰
    ۴۴
  • ۹۴/۱۰/۳۰
    ۴۳
  • ۹۴/۱۰/۳۰
    ۴۲
  • ۹۴/۱۰/۲۳
    ۴۱
  • ۹۴/۱۰/۲۱
    ۴۰
  • ۹۴/۱۰/۱۹
    ۳۹
  • ۹۴/۱۰/۱۵
    ۳۸

۳۶

شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۵ ق.ظ

نمیدانم امثال صوفی چطور از زندگی لذت میبرند؟ چند وقتی است که بدجوری با صوفی گرم گرفته ام. و اگر این یک کتاب بود، این فصلش صوفی نام داشت. با صوفی درباره عشق و جنگ و فمنیسم و چشم سوم حرف زدیم. از این دست مرخرفاتی که هیچ کداممان حالی مان نیست. بیخودی جسارت میکنیم میرویم سمتش. اقلا خود من از فمنیسم یک کلمه شنیده ام و از عشق یک تجربه کج و کوله دارم و از جنگ چهار تا کلیپ دیده ام. درباره چشم سوم هم هیچ چیز. اه خدا. شما که باید خوب بدانید من ابدا اهل این گنده گوزی های فلسفی نیستم. - اگر چه فکر میکنم خیلی حالی ام است! - و این صوفی، وای خدا این صوفی هیچ رقمه دست بردار نیست. این خودش به نوعی بدبیاری است. سان را هم که بهش اضافه کنی میشود بدبیاری اندر بدبیاری. سان هم دختری ترک است که از کمالات کم ندارد. زبان اردو میخواند و سیگاری است. دو شب پیش هم خودکشی کرد. رگ هر دو تا دستش را با یک چیزی زد که البته کار به بیمارستان و بخیه هم نکشید. با دو تا پانسمان روی دست حل شد. و اصلا هم نمرد. تمام چیزی که از دنیا میخواست همان دو تا پانسمان بود که باید روی مچ دستش میخورد که خورد. و حالا هیچ غمی توی دنیا ندارد. سیگار میکشد و سابقه خودکشی دارد. خوشبختی از این بیشتر؟ و حالا یک سوال جالب که برای من پیش آمده این است که چرا دقیقا برای هر دوی اینها من بولد شده ام، برای بقیه نه؟

  • ۹۴/۰۹/۲۸
  • شیما

نظرات  (۳)

با صوفی حرف نزن!
صوفی از زندگی لذت نمیبرد! صوفی ارتباطات رو جدی میگیره! چون یه دختر ترکه و من هم یه دختر ترک م و میدونم صوفی از اینکه میگه تو چشمات چیزی میبینه که تو تو چشمای اون نمیبینی یعنی چی.تازه اون ترکیه که از فضای آذربایجان که خیلی م برا دخترا بسته ست اومده تهران.به شدت وابسته خانواده ست و مجبوره این وابستگی رو رو نکنه.اون مث من نیست که هزار باری که پودر شدم خانواده م جمع م کردن.اون باتوجه به دوری از خونه به خاطر اینکه نگرانش نشن به خانوادش چیزی نخواهد گفت و اذیت میشه.
تمام وجود یه دختر آذری رو وابستگی به خانواده تشکیل میده.همه شو. و تو حالا ببین همچین آدمی از تو خوشش اومده.تو استقلال نسبی ای که برا تو واقعیه اما اون فقط توهم شو داره
یه دختر ترک، یه دختر خوب رو یه دختر خوب میبینه و احساس میکنه دختر خوب تو دنیا کمه و با هر دختر خوبی باید صمیمی بود.انقد احساساتیه که هیچوقت استقلال عمل تو رو نمیفهمه. و چون نمیفهمه مدام سعی داره با نزدیک شدن بهت اینو بفهمه

میدونی شیما؟ صوفی خیلی شبیه منه! حتی از لحاظ ظاهر.من میفهمم چه حس فوق العاده ای داره وقتی میتونه با یکی که کنار احساس خطر نکنه راجع به این موضوعات حرف بزنه.منم تا چند وقت پیش همینطوری بودم.
هنوز از همه ی آدما متنفر نشده.بهش نشون بده که تو راجع به آدمایی که میتونی راجع به این چیزا باهاشون حرف بزنی اونقد یونیک که اون فکر میکنه، فکر نمیکنی.بهش بگو که نظرت حتی به نظر خودتم مسخره ست.بهش بگو اینا فقط برات در همین حدی معنا داره که حرفیه که زده میشه.
اینا رو بهش بگو چون خیلی خوب میتونم تصور کنم چقدر درگیر میشه و حتی ضربه میخوره!
پاسخ:

یه میلیون بار این کامنتو خوندم صدف. باید براش یه متن بلند بالا نوشت.

الان دلم نمیخواد هیچی بگم. ولی تو راست میگی صدف. تو همه رو زدی تو خال. احساساتمو درگیر کردی! جدا میگم.

شما سه تا شدین اجتماع نقیضین... هیچ کدومتون با هیچ کدومتون جور در نمیاید ولی به هم وصل شدین! ولی گمون نکنم سانی و صوفی با هم صنمی داشته باشن نه؟ 
دلم میخواد شما سه تا رو عین لاک پشتای نینجا ببینم! سانی همون رافائل ه ( عاصی و داغون )، صوفی همون لئوناردوئه ( گرم و تیریپ فکری ) ، تو هم ترکیب دانی و مایکل ( شیطون، دلگرمی گروه، محرک اون دوتا! )
پاسخ:
متوجه نشدی چی میگم؟ اقلا بیخیال سان شو. لاک پشتای نینجا رو دیگه از کجا آوردی؟!
  • اسی بولیده
  • بهتره از خودشون بپرسید!!

    سلام :)

    پاسخ:
    علیک سلام!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی