320

320

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۳/۰۸
    ۴۸
  • ۹۴/۱۱/۱۶
    ۴۶
  • ۹۴/۱۱/۱۱
    ۴۵
  • ۹۴/۱۱/۱۰
    ۴۴
  • ۹۴/۱۰/۳۰
    ۴۳
  • ۹۴/۱۰/۳۰
    ۴۲
  • ۹۴/۱۰/۲۳
    ۴۱
  • ۹۴/۱۰/۲۱
    ۴۰
  • ۹۴/۱۰/۱۹
    ۳۹
  • ۹۴/۱۰/۱۵
    ۳۸

۴۴

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۴۲ ب.ظ

داشتم فکر میکردم - اخیرا زیاد فکر میکنم. از این نوع فکر کردن لذت میبرم. افکاری منظم و سازمانی. - هر کس یک من درونی دارد و یک من بیرونی. و این جدای از بحث دورویی است. - دورویی در نظر عموم آدمها و یا احتمالا همه آدم ها عملی نکوهیده است. سعی کردم برای دورویی تعریفی پیدا کنم و تا اینجا به این نتیجه رسیدم که دورویی آن است که آدم در برخورد با بقیه آدمها هرجا طوری رفتار کند که به هر صورت به نفعی برسد. - و چیزی که بقیه آدمها با آن در ارتباط اند فقط من بیرونی آدمهاست. فقط خودمانیم که با من درونی مان ارتباط داریم. و البته ممکن است این دو من بر هم منطبق نباشند. که من فکر میکنم برای اکثر آدمها همینطور است. و حتی در باره بیشترمان این مسئله کاملا غیر ارادی است. شما در ظاهرتان یکجور بنظر میرسید ولی در باطن چیز دیگری هستید. تمام حرفی که میخواستم بزنم درواقع همین یک جمله بود. مردی که دیروز عصر در تقاطع حافظ جلویم را گرفت و یه ربع با من درباره خودم باهام حرف زد - درباره چیزهای مختلفی که درباره ام نمیدانست اما تظاهر میکرد که میداند تا من فکر کنم که میداند. - آن مرد همین یک جمله را فقط نمیدانست. اینکه آدمها بخصوص دخترهایی که یک دفعه توی پیاده رو جلویشان را میگیرد در ظاهر و باطن یکی نیستند. اینکه من در نگاه اول دختر ساده و مظلوم و زودباوری بنظر میرسم ولی حقیقتا نه ساده ام و نه مظلوم و آن چنان که به حماقت مردم ایمان دارم - که البته ایمانی پوچ است. اما نه اینکه مردم احمق نباشند! - حرف کسی توی کتم نمیرود. بیچاره مرد احمقی که یک ربع تمام گمان کرد دارد روی افکار یک دختر ۱۶ ساله سوار میشود. در صورتیکه ۱۹ ساله بودم. و دلیل گفتن تک تک جملاتش را هم میدانم. چیزی که باعث شد امروز به دورویی و من های انسان ها فکر کنم!



بعد از تحریر: بعد از مدتها نوشتم! حرف های زیادی در این مدت بود که میخواستم بزنم ولی نزدم. همینطور الکی.

بعد از تحریر ۲: http://s6.picofile.com/file/8236180068/document478826907190689795_3187070894422572281.aac.html

  • ۹۴/۱۱/۱۰
  • شیما

نظرات  (۲)

بابت این بعد از تحریر ۲، بابتش فقط میگم ممنون.. ممنون.. ممنون..
پرواز همای بود؟ چن ماه پیش یه نفر تو مترو داشت با هندزفری گوشش میداد. منتها انقد صدای هندزفریش زیاد بود که دو سه نفر اینور اونورش داشتن کیف میکردن ازین آهنگه. منم یکیشون بودم. روم نشد بهش بگم داداش اینو بفرست واسمون. الان که داشتم گوشش میدادم سرمو باهاش تکون میدادم. چقد جادویی میگه اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی..
چقد وبلاگت داره دوس داشتنی میشه!
پاسخ:
داره میشه؟! دمت گرم! سبکمون کردی!
بنظرم منِ بیرونی رو باید بیشتر توضیحش بدی. منِ بیرونی یجورایی انگار لایه لایه س. مثلا من عکس کسی رو میبینم، خب از روی صورتش به یه تصوری از منِ بیرونی اون میرسم. بعدش ممکنه باهاش صحبت کنم و رفتاراشو ببینم و به یه تصور دیگه ازش برسم، که بازم مربوط میشه به منِ بیرونی اون. درحالیکه واقعا صورت یه نفر هیچ ارتباطی نداره به طرز حرف زدن یا رفتارش. ینی منٍ درونی خالصه ولی منِ بیرونی هزار تا لایه داره. اینکه تو توی نگاه اول ساده و مظلومی مال صورتته ینی سطحی ترین لایه. ولی اینکه فهمیدی اون یارو چقد احمقه و دلیل تک تک حرفاشو میدونی ینی تا بیخ منِ درونیشو فهمیدی. اینایی که فرتی از ظاهرشون میشه برسی به باطنشون اینا خیلی بدبختن. چون خودشونو لو میدن ولی نمیفهمن. واسه همین اصن نمیفهمن چرا هیچوقت فکراشون نمیگیره.
ولی جدا ازین حرفا.. هی یاد اون رپ هیچکس میفتم که میگفت
اینجا تهرانه لعنتی شوخی نیستش
خبری از گل و بستنی چوبی نیستش
اینجا جنگله بخور تا خورده نشی
اینجا نصف عقده ای ن نصف وحشی!
پاسخ:

خوب تا یه جاهایی رو خوب رفتی. ولی یه جا خراب کردی. من میگم دلیل تمام حرفاشو میدونم ولی آیا واقعا چیزی که میدونم حقیقت هم داره؟ پس هیچ نفوذی به درون کسی نیست. بعلاوه حتی اگه درست هم باشه بازم دلیل نمیشه. میشه فقط به این نتیجه رسید من درون و بیرونش تو این مورد با هم اشتراک داشتن! چون درون هر نفر یه سیاه چاله بی انتهاست.

حالا دیگه ولش کن گندشو درنیار!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی