۶
آخرین برگه شانسم نیمه برنده از آب درآمد. نیلوفر - که گفته بودم شمالی است - از همان اول که آمد بوی خوش عطر و لباس صورتی طرح سنتی اش بدجوری نظرم را جلب کرد. بنظرم دختر بانمکی است که یک خرده ننر است - تک فرزندی همین است. - که البته آن قسمتش به من کاری ندارد. مادر جوانی داشت که آمد و همه کارهایش را برایش کرد و آخر سر هم یک ماکارانی پر ملات که در آمل جوشیده و در تهران دم کشیده بود مهمانمان کرد. زندگی اینجا خیلی کند پیش میرود. شابد بخاطر این است که ساعت های کمتری را خواب هستم. - پنج ساعت در شب و یک ساعت در روز. برای این دو روز اخبر. - شاید هم بخاطر تلویزیون است. میدانید من اینجا هیچ تفریحی ندارم. البته اینجا برنامه های مسخره برای سرگرم کردن آدم زیاد دارد که فکر نکنم دلتان بخواهد یکی اش را بشنوید. اینجا هر هفته برنامه دعای کمیل و تدبر در قرآن به شیوه ای کاملا متفاوت در سرتاسر کشور دارند! حتی مسابقات بین خوابگاهی وسطی هم اجرا میکنند!
بگذریم. الآن یک لحظه احساس کردم که دیگر دلم نمیخواهد از این چیزها حرفی بزنم.
- ۹۴/۰۷/۰۵