320

320

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۳/۰۸
    ۴۸
  • ۹۴/۱۱/۱۶
    ۴۶
  • ۹۴/۱۱/۱۱
    ۴۵
  • ۹۴/۱۱/۱۰
    ۴۴
  • ۹۴/۱۰/۳۰
    ۴۳
  • ۹۴/۱۰/۳۰
    ۴۲
  • ۹۴/۱۰/۲۳
    ۴۱
  • ۹۴/۱۰/۲۱
    ۴۰
  • ۹۴/۱۰/۱۹
    ۳۹
  • ۹۴/۱۰/۱۵
    ۳۸

۳۲

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

حتما اگر بگویم از شلوغی خسته ام درک میکنید. میدانید بنظرم آدم نباید بگذارد گند چیزی دربیاید. مثل سوری جان که گند عکاسی از غروب را درآورده. من هم گند رفاقت را درآورده ام. و اصلا رفاقت بدترین چیزی است که یک نفر میتواند به آن دچار شود. اولش چیزهای باحالی دارد که هر احمقی مثل من و شما را به خودش جلب میکند. ولی بعدا میبینید که فقط جیب هایتان را خالی کرده اید - بخصوص اگر مثل من ته مرام و معرفت باشید! - و فقط چهار تا عکس گرفته اید که توی همه شان هم بد افتاده اید. میبینید که رفاقت چیزی نیست جز همین اوقاتی که به هرزگی و پول خرج کردن های الکی گذراندید. و فقط به چیزهای هیچ و پوچ خندیده اید. که اسمش را گذاشته اید همان دوران خوش جوانی. خوب که چه؟ فکرش را بکنید مجبور باشید هفته ای پنج شش بار را با بهترین دوستانتان بگذرانید. واقعا وحشتناک است. رفیق، فقط مانلی. ماهی یکبار حالت را بپرسد. همان یکی را هم جواب ندهی و تمام. عوضش زیاد پیش می آید که بهش فکر کنم. ولی مگر تابحال به سوری جان فکر کرده ام؟ اصلا، اصلا. ولی خوب مانلی و نه هیچ آدمی توی دنیا با این چیزها راضی نمیشود. چقدر بد. منظورم این است که چقدر بد که آدم مجبور است همیشه عمق علاقه و نزدیکی اش را به این و آن، از راه های خیلی خیلی سخت نشان دهد. و اصلا من آدم اینجور ادا و اطوارها نیستم. همین است که میگویم بدجوری خسته ام.

  • ۹۴/۰۸/۲۹
  • شیما

نظرات  (۱)

اینه که میگن طنز روزگار...
هرچقد کسی ما رو با دلتنگیای بیشتری به حال خودمون ول کنه بیشتر بهش وابسته میشیم. همیشه اینجوریه. عین کسی که تا میمیره عزیز میشه...
الان یهو یاد اون شعره افتادم که میگفت من در میان جمع و دلم جای دیگرست...
پاسخ:
متوجه نشدم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی