۲۳
تخصص داشتن در زندگی خیلی مهم است. اینکه شما در چه چیزی تخصص داشته باشید. چون بهرحال هر کسی توی زندگی اش یک تخصصی دارد. مثلا یارو راننده هه متخصص ریدن توی مسائل زناشویی بود. یا آقای ق همسایه دست راست مان متخصص هرس کردن درخت های مرده بود. فکر میکرد توی خواب زمستانی اند. شاید هم بودند. ها؟ این دختره رشتیه هم متخصص لاس زدن با پسرهای دانشکده است. خودش میگوید کانکشن ویت مِن. - به جان مادرم همین را میگوید. انصافا اگر به لاس زدن بگویند کانکشن، به این چسمغزها که دیگر نمیگویند مِن! - سوری جان انصافا تخصصش توی دلبری است. شما فکرش را بکنید یک دختر خوشگلی پیدا بشود که هم گیتار بزند هم از خود تیلور هم قشنگ تر بخواند. بعد کیف بندی اش اندازه کل ستینگ من قیمت داشته باشد. موقع حرف زدن هم احساس کنی مگر خنگ تر از این هم هست؟ - انصافا دخترهایی که خیلی میفهمند حال آدم را بهم میزنند. - ت هم بود که تخصص مشابهی داشت. با .. گفتن دل خیلی ها را برد. البته چاگ چانه اش هم تاثیرگذار بود. - من واقعا متاسفم که چاک چانه ندارم. - تخصص من هم توی مخالفت کردن است. البته من فکر میکنم این تخصص در همه هست. تخصص های دیگری هم دارم. مثلا بطور عجیبی مردهای بالای سی و پنج تا چهل سال با منزلت اجتماعی نهایتا نگهبان ساختمان را به خودم جذب میکنم. یک جورهایی شبیه سازمان های مددکاری میمانم. آخرین شانس ارضا من هستم! یا تخصصی که در تعریف و تمجیدهای الکی دارم واقعا در هیچ کس نیست. حالا همه اینها را گفتم که چه؟ که هیچ چه. نکند منتظرید من این چیزها را به تکنیک های زندگی کردن در وضعیت های قرمز ربط بدهم؟ جریان از این قرار بود که یک روز صبح من از خواب بیدار شدم و هوا حسابی سرد بود. بعد دیدم هم اتاقی ام با دو تا دسته خر خوابیده اند توی دل همدیگر که داشت حالم بهم میخورد. این شد که زدم بیرون. و از قضا باران هم نگرفت. یک فایل صوتی داشتم که تصمیم گرفتم بالاخره پخشش کنم. آدم بعضی وقت ها تصمیم میگیرد کاری را بکند که هرگز دوست نداشته. فایل شامل سخنرانی یک بابایی بود درباره هدف گذاری. از این دست مزخرفات بیخودی که مردم طبقه یک برای هم بلغور میکنند. البته من چیزی درباره هدفمندی یا هدف گذاری از آن سخنرانی دریافت نکردم. مسئله این است یک روز صبح زود وقتی از قفس سی متری ات میزنی بیرون و آفتاب را میبینی که نور ملایمی دارد. چون آسمان تا حدودی ابر است. و کتونی های جدیدت را میپوشی که بابتش تا آخر ماه سخت بی پولی. و اول کار که خودت را توی آینه نگاه کردی بدجوری حساب برده ای که خوشگلی. و در حال پیاده روی داری بدردبخورترین حرف های زندگی ات را میشنوی. دیگر چطور ممکن است فکر بکنی شب گذشته یا شب های گذشته چطور شد که خوابیدی. یا توی حساب بانکی ات چقدر پول داری. یا چه و چه. من وقتی برگشتم تنها احساسی که داشتم گرسنگی بود. من آن فایل یک ساعت و بیست و چهار دقیقه ای را چندین بار بعد از آن روز گوش دادم. همین الان بگویم در حال حاضر هیچ هدفی در زندگی ام ندارم. تنها مسئله سبک بالی مطرح است. همان که تله بهش گفت "The power of now". نمیخواهم حرف های گنده منده زده باشم. اوف خدا نکند. فقط جور دیگری نمیشد گفت.
- ۹۴/۰۸/۱۶