۲۰
چقدر زمان زود میگذرد. دو شنبه هفته پیش به پدرم زنگ زدم و گفتم که بلیطم را کنسل کند. من به اصفهان نمیروم. گفتم یکی دو روز میروم خانه حاج خانم و یکی دو روز هم میمانم خوابگاه درس میخوانم. فردا شبش خانه کسی بودم که حتی فکرش را هم نمیکردم یک روز سر از چنین جایی در بیاورم. رفته بودم سوری جان را برسانم ترمینال. ساکش را هم خودم گرفته بودم دستم. دم رفتن هم گفتم اگر پول لازم دارد بگوید. پانزده تومانی توی جیبم داشتم که بهش بدهم. ولی نگرفت. بعد از آن کُری جان گفته بود بروم پارک شهر. آنجا شهاب مرادی سه ربع سخنرانی میکند. از شهاب مرادی که متنفرم ولی از خوابگاه رفتن که بهتر است. قبول کردم. بعدا دیدیم زمان چطور از دستمان در رفته. هیچ جوره به خوابگاه نمیرسیدم. رفتم خانه کُری جان و شب را همانجا خوابیدم. خانه شان عین چی سرد بود. همان شب تمام اسرار زندگی ام را برای کری جان رو کردم. نمیدانم چرا ولی اینکار را خیلی راحت کردم. فردایش با کری جان رفتم و جا صابونی و سه تا بند حوله و یک سبد میوه خریدم که بجای لگن ازش استفاده کردم. ساعت های خوبی را کنار کری جان بودم. عکس های زیادی گرفتم. یک استاد عکاسی هم من را موقع عکس گرفتن کشف کرد و چیزهای زیادی درباره دوربین های دی اس ال آر در بیست دقیقه یادم داد. و شماره ام را گرفت و قول داد من را در جریان اخبار کارگاه های عکاسی قرار دهد. و آخر سر هم گفت توی فرهنگسرای آفتاب در قلهک منتظرم است. که گفتم برو بابا. کو پول و زندگانی؟ بعد هم گفته بود بیخیال عکاسی سوشیال - همان سوشال - بشوم. توی ایران زمینه کاری ندارد. مردم نمیگذارند ازشان عکس بگیری. همین. بخصوص من که یک دخترم. یارو یک پراید داشت. گفته بود به ریخت ماشینش نگاه نکنم. از این ها خیلی بیشتر دارد. توی دلم گفتم استاد بیخیال. ما هم همینیم. مگر اینکه تصمیم بگیریم تا خرتناق برویم توی قرض و قوله. یکبار هم گرفتیم. بعدش هم فقط برای یک نصفه روز رفتم خانه حاج خانم و سیب زمینی و پیاز و اینجور چیزها خرد کردم برای نهار ظهر عاشورای هیئتشان. به گمانم سیب زمینی هایی که خلال کردم الآن توی شکم مردم باشد.
پنج روز پیش وقتی به پدرم زنگ زدم تا بلیطم را کنسل کند فکر میکردم چهار روز تنهایی و سکوت جلوی رویم باشد. چهار روز به یک روز هم نرسید.
پ ن: حاج خانم زنی حدودا نوه ساله است با اخلاقی تند و قلبی مهربان. که از وقتی شوهرش مرده تنهایی هیئت بزرگ موسوی ها را اداره میکند.
پ ن۲: پیاز پوست کندن برای هیئت حاجت ندهد، دیگر هیچ چیز حاجت نمیدهد!
- ۹۴/۰۸/۰۲