۱۰
داشتم کم کم از غصه میتَرَکیدم. بیست ساعت تمام کف اتاق دراز کشیده بودم و حتی یک قلوپ آب هم از گلویم پایین ندادم. - البته این یکی از سر تنبلی بود. - بابا صبحش زنگ زده بود حالم را بپرسد. بیشتر میخواست بداند کدام گوری کپیده ام. بعد با ملیسا جان پریسای سابق حرف زدم. بعد با ب. بعد با پ. بعد با ت. و همینطور تا آخرکه بروید من باهاشان حرف زدم. خوب داشتم کلافه میشدم. شما باشید کلافه نمیشوید؟ تصمیم گرفتم یک کار باحال بکنم. اینجور وقت ها بقیه چکار میکنند؟ این را نمیدانم. ولی خوب مثلا ب از خانه میزند بیرون و یکهو تصمیم میگیرد ترک سیگارش را ترک کند. یا مثلا ملیسا جان پریسای سابق میرود به گربه هایش غذا میدهد. یا قرار زنگ میزند به خانم ف و خانم ف همه اش ازش تمجید میکند. بعضی ها هستند زنگ میزنند به ۱۱۸ و درددل میکنند. - بنظرم این کار خیلی باحال است. - من چون رویش را نداشتم رفتم و لباس شستم. باور کنید آنقدر حالم بد بود که میتوانستم یک تنه تمام لباس کثیف های ساختمان ۷۲ را بشورم. ولی فقط لباس های خودم را شستم و توی حمام فهمیدم پشه ها ده جا از بدنم را گزیده اند. ده جا! پشه های تهران خیلی بزرگ اند. من تا بحال پشه هایی به این اندازه ندیده بودم. توی حمام همه اش این جوک "یه روز یکی رفت تونس، بعد یکی دیگه رفت نتونس" می آمد توی ذهنم و مطمئن نبودم همین است یا فرق میکند. بعلاوه این تکه از آهنگ شاهین که میگوید "سلام منو برسون مثل یه دعا بهش/ بگو زندگی جهنمه تو خوبی تو بهشت" و این یکی تکه اش "بگو بپرسه گاهی حال ما زنده ها رو/ بگو بگه وضع ما رو اگه دید خدا رو". البته اینها واقعا به حال من ربطی نداشت. همینطوری می آمدند.
بعدش را دیگر یادم نمی آید.
پ ن: ولی دیدی آخرش هیچی عوض نشد؟ فقط چهارتا لباس شسته شد.
- ۹۴/۰۷/۱۰